روایتهای تلخ
روایتهای تلخ داستان کسانی است که میخواهند سکوت را بشکنند و فریاد کنند. داستان تمامی افرادی که در این جغرافیا رنجهای فراوانی بر آنها تحمیل شده است؛ رنج هایی که برای هر فرد شکلی خاص داشته اما همیشه بوده است.
رنج همواره همزاد و همراه ساکنان این سرزمین بوده است. تجربههای تلخی که شاید سالها در سکوت روح شان را آزرده است. بیان کردن رنج همواره راهی برای کاهش آن و ابراز همدردی و همراهی بوده است.
در اینجا گرم و صمیمی روایت شما را میشنویم و میخوانیم. از رنجهایی خود برای ما روایت کنید!
کابل؛ خفقان، زندگی و غم نان …
نشستهام و به آنچه اتفاق افتاده فکر میکنم، به آنچه در یک چشم برهم زدن بر کابل آمده است. شقیقههای آدم درد میگیرد، قامت قد آدم فراتر از پنجره اتاق نمیرود، پنجره ای که بین تو وکابل مرزی به بلندی چندین سال کشیده است. تا همین چند ماه قبل پشت پنجره، قلب زندگی می...
سیاهترین روزهای عمرم
من در یکی از روستاهای دور افتاده مناطق مرکزی بزرگ شدهام، با محرومیت و سختیهای زندگی به خوبی خو گرفتم. نوزده سالم بودم که برای ادامه تحصیل به کابل آمدم. آرزوهای بزرگی در سر داشتم که جز راه تحصیل و آموختن، دست یافتن به آنها برایم میسر نبود و برای ادامه تحصیل به...
فقر و نا اُمیدی ۲
عوامل شوربختی هزارهها قنبر در یکی از روزهای آخر سال که غرق در دریایی بیپایان اندیشه، در میانهی دو ظلمت که هر چه بیشتر به عمق آنها داخل شویم، میزان ابهام و تاریکی بیشتر و بیشتر میشود، یکی گذشتهی میلیونها انسان هزاره در این سرزمین و دیگری آیندهی مبهم و رازآلود...
فقر و نا اُمیدی
در یکی از روزهای سرد زمستان، حوالی ساعتِ نه و نیم صبح، قمبر هنوز خواب بود. او شب ها معمولا تا دیروقت بیدار است و صبح ها دیرتر می خوابد. در همین حوالی بود که تلفن همرایش زنگ خورد. سیمین بود. سیمین یکی از بهترین رفقای قمبر است. رفیقی که در تمام ابعاد زندگی، شادی و غم...