۱۵ آگوست،روزی که امید رنگ باخت

نویسنده: زینب صابری

تاریخ نشر: آوریل 28, 2023 میلادی

خانم زینب صابری در حقوق جزا و جرم شناسی ماستری دارد و یکی از نویسندگان مطرح در بین نسل جوانِ افغانستان است. خانم صابری عضویِ تیم نویسندگان بلاق است.

مقالاتی در همین زمینه

ابراز امتنان

شبکه تحلیلگران بلاق از کمک مالی عزیزانی که این شبکه را در رونمایی نسخه...

۱۵ آگوست تاریخی که هیچ زن و مرد افغانستانی از یاد نخواهد برد. هر چند مردم ما پیش از این تاریخ نیز روزگار خوبی نداشتند اما حداقل امیدها زنده بودند، مردم تلاش می­کردند و روزنه امیدی برایشان وجود داشت. 15 آگوست اما نقطه پایانی برای تمام این آرزوها، تلاش­ها و اهداف بود؛ علی­الخصوص برای زنان و دختران، زنان و دخترانی که به حکم طالبان ممنوع­الزندگی می­شدند و اندک حقوقی که طی بیست سال با تلاش و مبارزه با ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حاکم بر جامعه به دست آورده بودند را از دست می­دادند.

در همان روزهای آغازین ورود طالبان به شهر می­شد گرد و غبار ناامیدی، دلهره و ترس را در چهره مردم به وضوح دید. هر شایعه­ای مردم را سخت می­ترساند و این اضطراب را میشد در چهره کودک و جوان، مرد و زن، پیر و جوان دید. هیاهوی رفتن و تخلیه تعدادی توسط کشورهای مختلف اما این ترس و دلهره را افزایش می­داد؛ برای کسانی که راهی برای خروج نداشتند و می­دانستند که حداقل تا مدتها باید همین جا و تحت حاکمیت امارتی­ها زندگی کنند. خروج هر فرد، هر دوست و آشنا و عبور هر هواپیما بسیاری­ها را امیدوار میکرد و بسیاری دیگر را ناامید از این که امکان دارد وضعیت تغییر کند.

بعد از روزها در نهایت مردم مجبور بودند،  مجبور بودند با وضعیت موجود کنار بیایند، زندگی کنند، کار کنند  و زنده بمانند. مردمی که دیگر از جنگ خسته بودند و اینک خود را تنهای تنها می­دیدند بدون حضور نیروهای بین­المللی، بدون حضور رهبران سیاسی­شان و نخبه­هایی که گروه گروه کشور را ترک می­کردند و دلهره مردمی که بعد از خروج هر یک نفر به میزان زیادی افزایش می­یافت. مردمی که راهی نداشتند، نه برای ماندن و نه برای رفتن اینک تنها و بیچاره در آغوش رنج دیده وطن مانده بودند. روزهای آغازین پر بود از ترس و اضطراب و سردرگمی، اما بالاخره صدای مبارزه باید بلند میشد. انتهای هر سختی و رنج و خستگی اعتراض و مبارزه است.

در این میان اما زنان اولین گروهی بودند که بعد از آمدن طالبان دست به اعتراض و دادخواهی زدند، زنانی که که دیگر هیچ چاره­ای برای خود نمی­دیدند و طی این بیست سال طعم آزادی، حضور در اجتماع، استقلال و … را چشیده بودند. حالا حس می­کردند که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، به کوچه­ها رفتند و در مقابل طالب ایستادند و صدا بلند کردند. در ابتدا اعتراضات زنان نور کوسویی بود در تاریکی­ای که بر شهر حاکم شده بود. همه امیدوار بودند تا حداقل جامعه جهانی به این تجمعات و اعتراضات توجه نشان دهد و اقدامی انجام دهد. اما تنها عکس­العمل جامعه جهانی صدور بعضی بیانیه­ها و قطعنامه ها و همچنین تخلیه بعضی از زنانی بود که در گذشته با موسسات خارجی کار کرده بودند و یا هم در زمینه های مختلف اجتماعی فعال بوند که مطمئنا راه کار درستی برای کمک به زنان نبود. اینجا در افغانستان و تحت حاکمیت طالبان همه زنان در معرض خطر بودند و هستند، اینجا انسانیت در معرض خطر است.

خروج زنان و یا هم صدور بیانیه برای زنانی که در افغانستان باقی ماندند اما نتیجه مثبتی در پی نداشت. صدور بیانیه برای حکومتی که پاسخگو نیست، حکومتی که قدرت خود را با زور و جنگ به دست آورده است نه از راه مشروع و هیچ قانونی را نمیشناسد و هیچ احترامی برای هیچ حقی قائل نیست چه سودی داشت؟  حکومتی که هیچ احترامی به حقوق بشری و نهادهای بشری قائل نیست،  حکومتی که حاضر و قادر به پاسخگویی به سوالها و نیازهای اساسی مردمش نیست و پشت دیوار بلند اسلام و خدا ایستاده تا از پاسخ دادن بگریزد، چه هراسی از بیانیه و به رسمیت شناخته نشدن دارد؟

هرچند زنان و حتی جوانانی که در فضای مجازی دست به دادخواهی میزدند میدانستند مبارزاتشان در کوتاه مدت نتیجه مثبتی در پی نخواهد داشت اما همه به این نکته آگاهی داشتند که هیچ تغییر اساسی یک باره اتفاق نمی­افتد و همین اعتراض­ها می­تواند سرچشمه یک حرکت منسجم­تر باشد و عکس العمل مناسب نهادهای اساسی بین­المللی را جلب نماید. بعد از آن حرکات جدی تری در جبهه­ها مختلف علیه طالبان شکل گرفت که ابتدا امیدهای بسیاری را در دل مردم زنده کردند اما وقتی جنایات طالبان را علیه مردم عام آن ولایات و مبارزه­گران مشاهده می­کردیم باز هم ترس بود که در وجود جامعه رخنه می­کرد. ما با جمعی روبه­رو بودیم که نه از خدا و نه از انسانیت چیزی ­میدانستند و همین ترس­ را دوبرابر افزایش می­داد.

و اما حالا یک سال میگذرد، یک سال است که دختران به مکتب نرفتند، یک سال است که کسی رنگ شادی نپوشیده است و یک سال است که مردم گرسنه­اند. شهر خاکستری شده است. بسیاری­ها کار و شغل خود را به دلایل قومی و نژادی از دست دادند، از خانه که بیرون می­شوی هر چند قدم یک نفر گدایی می­کند، روبه­روی هر نانوایی چندین فرد به خاطر یک نان نذری صف بسته­اند. زنان بسیاری همراه فرزندانشان کنار سرک و یا هم نانوایی­ها نشسته­اند. وضعیت همه افراد جامعه رو به وخامت می­رود به خصوص زنان؛ زنان در معرض انواع خطرات جدی هستند و تنها راه حل طالبان و اسلام کنترل زنان است به بهانه محافظت از آنان. شهر و کشور درگیر آسیب­های اجتماعی است اما اینان قادر به درک و فهم وضعیت نیستند و تنها مشکل­شان به ظاهر حضور و کنترل زنان است. از یک­سو بحث زنان را تازه و داغ نگه داشته و در حال انجام جنایات فجیع بر ضد دیگر اقوام و مذاهب هستند در حالی که تمامی افکار به سمت حقوق زنان است.

اما مسأله­ای که برای من بیشتر ناراحت کننده بود؛ وضعیت هزاره­ها بود، مردمی که هیچ گاه روی آرامش و آسایش را ندیدند. مردمی که در دوران مختلف تاریخ افغانستان به بردگی گرفته شدند، مورد نسل کشی قرار گرفتند، انتحار شدند و اینک در جریان خروج نیز مورد تبعیض و ستم قرار گرفته بودند. هزاره­ها با این که نسبت به سایرین بیشتر محق خروج بودند و بیشتر از سایرین در معرض تهدید و خطر بودند اما نتوانستند به آن میزان خارج شوند. و باز این هزاره بود که به بهانه­های مختلف تحت حکومت طالبان کوچانده شد، نسل کشی شد، زمین­ها و خانه­هایشان تصاحب شد، آواره شد، انتحار شد، بیکار شد، گرسنه ماند، زهر خورد و …. . این همه درد بر گرده تاریخ هزاره سنگینی می­کند.

بله بسیاری­ها که حتی در معرض خطر نبودند با واسطه خارج شدند اما هزاره­هایی که کار کرده بودند و در وضعیت نامناسبی قرار گرفتند به کشورها همسایه رفتند، یا مشغول کارگری شدند و گاهی در حین کار جان دادند و یا هم دیپورت شدند و دوباره به صورت مخفیانه در افغانستان مشغول زندگی شدند. توسط طالب دستگیر و لادرک شدند و یا هم به شدت شکنجه شدند.

در این یک سال همگی و ما هزاره بیشتر طعم تلخ زندگی زیر سایه امارت را چشیدیم. نکات بسیاری را درک کردیم.  با یکدیگر همدردی کردیم، کمک کردیم بحث کردیم و انتقاد و دنبال راه برون رفت بودیم. هر یک به سهم خویش تلاش کردیم تا این درد و غم را کم­تر کنیم. اما مسائلی هم بودند که بسیار غم­انگیز بودند و غیر قابل درک، مسائلی که گاهی دلیل وضعیت­مان هستند. وقتی فرصتش بود برای هم دل نسوزاندیم وقتی میشد در پروسه خروج اطلاع دهی و کمک کنیم اما اینکار را نکردیم. وقتی دخترانمان تظاهرات کردن حرف­های ناپسندی زدیم. بسیاری­ها از هر عمل و تحرکی استفاده ابزاری و سودجویانه کردیم و ده­ها عمل ناپسند دیگر. اما در حال حاظر تنها راه چاره مبارزه است، هر کس به اندازه توان خود و هر کس به طریقی که بر آن مسلط است. تنها راه حل درس گرفتن از گذشته است. این که هر یک از ما دست دیگری را بگیریم و بالا بکشیم و پلی بشویم برای دیگران نه این که برای یکدیگر سد بسازیم.

منبع عکس: یورو نیوز

0 Comments

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.