به نام خدا پس از روی کار آمدن دولت جمهوری اسلامی افغانستان، اکثر قوانین...
نویسنده: لطیف رضایی
تاریخ نشر: مارس 13, 2022 میلادی
مقالاتی در همین زمینه
مقدمه
مزاری، فریاد ستمدیدگان تاریخ این سرزمین است که از درد و رنجی تاریخی سخن میگوید؛ فقدان وحدت ملی در افغانستان. مزاری، گرچند کوتاه زیست؛ اما در اندک مجالی که داشت، عمق نابسامانیهای فاجعهبار سیاسی-اجتماعی را برملا کرد. او فقدان دولت ملی، وحدت ملی، حاکمیت انحصاری، استبداد، سیاست حذف، تبعیض و نبود عدالت اجتماعی را چالش اساسی در مسیر پیشرفت افغانستان میدانست. از دیدگاه مزاری انکار واقعیت موجود در افغانستان و نادیده گرفتن حق دیگران یک درد دیگر تاریخی است. مزاری پس از آنکه چالشهای بزرگ سیاسی در افغانستان را به صورت اساسی بازگو کرد، دولتسازی و ملتسازی را تنها راهحل بیرونرفت از این بنبست سیاسی میدانست. بعد از گذشت دو دهه، افغانستان یکبار دیگر به دوران سیاه خود بازگشته است. در این روزگار ظلمت، مزاری تنها فانوس راه ماست. من در این نوشته کوتاه کوشش کردهام دولتسازی و ملتسازی را از دیدگاه مزاری شرح دهم.
نظریههای ملتسازی
مطابق به ادبیات توسعه سیاسی، ملتسازی مستلزم اقدامات آتی است: استقرار قدرت دولت در حدود سرزمینی معین؛ یکسانسازی فرهنگی از طریق آموزش؛ ترویج مشارکت عمومی در سیاست؛ تقویت همبستگی و هویت ملی از طریق توزیع برابر خدمات رفاهی(1)؛ گسترش اقتدار عمومی دولت، گسترش حقوق شهروندی و خلق ارزشهای مشترک از مهمترین عناصر ملت سازی است. بر اساس مدل استین روکن ملتسازی دارای چهار مرحله است: مرحله اول یکسانسازی اقتصادی و فرهنگی در سطح نخبگان؛ مرحله دوم وارد کردن بخشهای بزرگتر جامعه در سیستم و رشد رسانههای عمومی که موجب ارتباط نخبگان و افراد پیرامون و خلق احساس هویت جمعی در سطح عموم میشود؛ مرحلهی سوم مشارکت فعال تودهها در فعالیت سیستم سیاسی محلی؛ و مرحلهی چهارم، گسترش دستگاه اجرائی دولت و تسهیل خدمات عمومی برای همه(2).
یکی از موضوعاتی که در قرن نوزده و بیست باعث بحثها و مناقشات بسیار زیادی بین صاحب نظران شده است و پیامدهای سیاسی و اجتماعی بسیاری داشته است، چگونگی ادغام جوامع پراکنده و پُر از تنوع با یکدیگر و تشکیل یک ملت واحد است. در این زمینه دو نظریه مختلف و متضاد به وجود آمده است:
یک: ملتسازی مستلزم تحلیل و تجزیه فرهنگ و زبان اقلیتها و ادغام آنها در فرهنگ برتر است. به باور طرفداران این نظریه از جمله جان استوارت میل، ادغام فرهنگها و زبانهای اقلیتها در فرهنگ برتر نه تنها یک امر اجتناب ناپذیر است؛ بلکه به نفع اقلیتها نیز هست. از این پروسه به «همسانسازی» نیز تعبیر شده است(۳ ). این نظریه باعث شده است که تعدادی از دولتها با پذیرفتن تنوع به عنوان یک تهدید، به صورت آگاهانه تلاش کنند که با محوریت قرار دادن قومیت، فرهنگ و زبان یک قوم، به همسانسازی قومی و فرهنگی مطابق با الزامات سیاسی، اداری و امنیتی خود مبادرت ورزند. این چنین رویکردی به ملتسازی در برخی از کشورها با سرکوب سیاسی و نظامی جنبشهای سیاسی متعلق به جوامع غیر حاکم همراه بوده است. آلمان نازی الگوی بارز اقلیتستیزی است که سیاست ملتسازی آن به حذف ساختاری و فاجعه بار یهودیان از جامعه آلمان منجر شد. با این حال، آنگونه که تجربه نشان داده است، همین سیاستگذاری آگاهانه از سوی دولتها با مقاومت آگاهانه از طرف جامعه روبهرو بوده و موجب رشد خودآگاهی و هویت قومی شده است. برهمین اساس میتوان گفت که پروژهی ملتسازی برپایهی همسانسازی خود به شکلی به ملیگرایی قومی منجر شده است(4).
تجربههای ملتسازی در دنیا
اگر به گذشته دولت-ملتسازی در قرون ۱۹ و ۲۰ و به تغییرات بعد از جنگ جهانی دوم نگاه کنیم، دو نوع تجربه در روند ملتسازی میبینیم. در جوامع توسعه یافته و اروپایی تشکیل ملتها قبل از ایجاد دولتها اتفاق افتاده است. آنها بر اساس تجربههای تاریخی، نخست به یک خودآگاهی جمعی رسیدهاند و ضرورت همبستگی جمعی در قالب یک ملت را درک کرده اند؛ بعد از آن تلاش کردهاند که دولت را به مفهوم مدرن آن بسازند.
تجربه ملتسازی اما در کشورهای در حال توسعه به طور کامل با آنچه در اروپا اتفاق افتاد متفاوت بود. در این کشورها ما شاهد دولتهایی هستیم که ملت ندارند. در بسیاری از کشورها دولتهای مستقل در حالی شکل گرفتند که آنها آمادگی و انسجام لازم برای پیشبرد یک اداره مدرن دولتی را نداشتند. برخلاف تجربه اروپا، شکلگیری دولت در بسیاری از کشورهای تحت استعمار و پسااستعمار از ملتسازی پیشی گرفته است و به گفته بسیاری این روند عامل اصلی چالشهای امروزی در بسیاری از کشورهای در حال توسعه است.
روند ملتسازی در افغانستان
با توجه به آنچه بیان شد، حالا میتوان درک بهتری از روند ملت سازی در افغانستان داشت. در افغانستان تلاش برای دولتسازی مقدم بر ملتسازی بوده است. ما در گام نخست تلاش کردهایم که دولت را بر اساس معیارهای مدرن غربی بسازیم،در حالی که هنوز به آن سطح از درک و آگاهی راه نیافتهایم و هویتهای قومی و مذهبی ما بر هویت ملی ما غالب است. به همین دلیل است که فرایند ملتسازی در افغانستان همواره با چالش مواجه بوده است.
عبدالرحمان، بنیانگذار دولت متمرکز و در واقع کشور موجود افغانستان با این حدود و ثغور میباشد؛ در زمان إمارت یا سلطنت او بود که افغانستان کنونی به عنوان یک کشور تشکیل شد، مرزهایش تعیین و تثبیت شد و حکومت متمرکز با خشونت امیر مذکور بنیانگذاری شد. عبدالرحمان به دولت نامتمرکز قبیلهای پایان داد؛ اما در عوض دولت متمرکز قومی را جایگزین آن ساخت که باعث جنگهای قومی و مذهبی شد. میراثی که عبدالرحمان در حوزه سیاست، به دولتها و حاکمان بعد از خود به یادگار گذاشت تا کنون هم به اشکال مختلف ادامه پیدا کرده و همچنان مانع محکمی بر سر راه دولت-ملتسازی میباشد. گرچند حکومتهای بعداز عبدالرحمان گامهایی را در جهت ایجاد دولت شبه مدرن برداشتند؛ اما رویکرد آنها هم قومی مذهبی بوده است. همین نکته خود باعث شد که سیاست در افغانستان همواره از ناسیونالیسم قومی بهجای ناسیونالیسم ملی الهام گرفته شود. ناسیونالیسم قومی به استبداد و انحصار سیاسی، تبعیض و نابرابری انجامید که خروجی آن وضعیت اسفبار کنونی است.
مزاری و فرایند ملتسازی در افغانستان
با توجه به آنچه گفته شد، به روشنی میتوان دیدگاه و موضع مزاری در زمینه فرایند ملتسازی را درک و تحلیل کرد. مزاری با درک کامل از تاریخ سیاسی افغانستان و دانستن مظالمی که طی سالیان بر مردم افغانستان بهنام قوم و مذهب رفته است را برمیشمارد و آنگاه با در نظرداشت شرایط حاکم در افغانستان راه حل و رهنمود ویژهای را برای ملت به معرفی میگیرد. وی میگوید:« وقتی که ۶۲٪ مردم ما نابود شدند، از آن تاریخ تا حالا که بیش از صد سال میشود، ما محروم بودیم، تحقیر میشدیم… هزاره بودن عیب بود، شیعه بودن عیب بود، تعمد بود که ما را مکتب نگدارند، ما را نگذارند به کار کردن و تجارت و آنچه امتیاز به حساب میرفت، ما از آن محروم بودیم»(۵). نابودی ۶۲٪ مردم هزاره و اسارت و بردگی عدهای دیگر هزینه ایجاد دولت-ملت جدید در افغانستان نوین بود؛ اما برخلاف این رویکرد که شکست آن بر هیچ کس پنهان نیست.
مزاری با رویکرد دیگر به فرایند ملتسازی مینگرد. مزاری اولین رکن فرایند ملتسازی در افغانستان را پذیرش همهی ملیتها و اقوام ساکن در افغانستان به عنوان صاحبان اصلی این سرزمین میدانست. این یک مسئله به ظاهر ساده، در ذات خود ریشه خیلی از مشکلات است که گریبانگیر مردم افغانستان میباشد. مردمانی هستند که در زمینه سابقه سکونت اقوام در افغانستان افسانه میبافند، تاریخ پنج هزار ساله دروغین میسازند تا برای سیاست انحصاری و برتری طلبیهای قومی توجیهی داشته باشند، آنها خود را تنها صاحبان اصلی این سرزمین دانسته و دیگر اقوام را بیگانه میخوانند. از این جهت است که مزاری میگوید افغانستان خانه مشترک همه افغانستانیها است و همچنان میگوید:«ما از افغانستانیم، هیچ نژادی را نمیخواهیم نفی کنیم. ترکمن است،هزاره است، تاجیک است، افغان است، ایماق است، و دیگر اقوام هستند. همه آنها بیایند در افغانستان برادروار زندگی کنند»(6). تا زمانی که ما از افسانهبافی و ساختن افتخارات دروغین دستبرنداریم، افغانستان را خانه مشترک همه اقوام افغانستان ندانیم نمیتوانیم از ملت واحد سخن بگوییم. بعد از قبول اینکه افغانستان خانه مشترک تمام اقوام ساکن در آن است، سخن از چگونگی اداره آن به میان میآید. برای ایجاد یک جامعه منسجم و یکپارچه، امر مشارکت تمام اقوام در سطوح مختلف رهبری و اداره مملکت الزامی میباشد. مدلهای مختلف برای تأمین مشارکت سیاسی وجود دارد: از جمله مدل «دولت شهروندی» که در آن هر شهروند از طریق مکانیزمهای قانونی تعریف شده نقش خود را در تعیین سرنوشت ایفا مینماید؛ و دیگری مدل «دولت چند ملیتی» که حکومت متشکل از چند گروه قومی خاص است و هر گروه قومی به تناست حجم جمعیت خود در تصمیمات سیاسی نقش ایفا میکند(7). مدلی که با شرایط تمام کشورها به طوریکسان قابل تطبیق باشد، وجود ندارد. هر کشوری باید نظر به داشتن شرایط و خصوصیات خود دست به انتخاب مدلی بزند که به توقعات موجود در میان گروههای مختلف جامعه برای مشارکت سیاسی زمینه فراهم کند. از نظر مزاری مدلی که برای افغانستان نتیجه بخش است مدل «دولت چند ملیتی» یا نظام فدرالی است که متضمین حقوق برابر برای تمام اقوام این سرزمین میباشد.
یکی دیگر از مؤلفههای مهم ملتسازی از دیدگاه مزاری پذیرش تنوع و احترام به هویتهای متکثر قومی و فرهنگی و تعامل و تفاهم میان آنهاست نه حذف یکدیگر. از نظر مزاری برای شکلگیری یک ملت، پذیرش هویتهای قومی، مذهبی و زبانی همه شهروندان کشور، تعامل و تفاهم آنها و رعایت حقوق شهروندی همه آنها یک ضرورت اجتناب ناپذیر است.
یکی دیگر از فرایندهایی که از نگاه مزاری در روند ملتسازی یک امر مهم و اساسی؛ عدالت اجتماعی و انکشاف متوازن، که خواسته اصلی و بنیادین مزاری بود، است. تمام خواستههای مزاری از این خواست الهام میگرفت. همچنان که همگی ما به خوبی میدانیم؛ در گذشته این سرزمین هیچ گاه شاهد تحقق عدالت نبودهایم؛ نه ساختار سیاسی، عادلانه بوده و نه ساختار اداری و نه رفتار عدالت محور با شهروندان صورت گرفته است.
جمعبندی
ملتسازی یک پروسه مداوم است که به هدف ایجاد و یا تقویت یک جامعه ملی منسجم و مبتنی بر ارزشها و اهداف مشترک صورت میگیرد. مزاری اولین کسی است که به این موضوع نگاه کرده و اصول جدیدی را برای ملتسازی در افغانستان مطرح میکند، که مشارکت سیاسی، عدالت اجتماعی، پذیرش همدیگر را در برمیگیرد. بدون شک تنها با مزاری ما میتوانیم از بحران فعلی عبور کنیم. او «تصویر لحظههای خطر»است.
منابع
۱. امینیان، بهادر و کریمی قهروردی، مائده(۱۳۹۱) استراتژی دولت-ملتسازی آمریکا در افغانستان، دو فصلنامهی علمی-پژوهشی دانش سیاسی، سال هشتم، شماره اول، بهاروتابستان ۱۳۹۱,ص.۷۲.
۲. آبراهامیان، پرواند(۱۳۷۸)، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و ابراهیم فتاحی، تهران، نشرنی، چاپ چهارم،صص ۲۰۷_۲۱۶
۳. مرکز فرهنگی افغانستان (۱۳۷۳), احیای هویت(مجموعه سخنرانیهای رهبر شهید)، انتشارات سراج، چاپ اول، ص. ۱۱۶. ۴. همان، ص.۹.
0 Comments