به نام خدا پس از روی کار آمدن دولت جمهوری اسلامی افغانستان، اکثر قوانین...
نویسنده: شفیقه شفق امیری
تاریخ نشر: سپتامبر 27, 2020 میلادی
مقالاتی در همین زمینه
https://youtu.be/icsIEQ2wTQo
قانون اساسی افغانستان و سایرقوانین نافذه کشور خطوط اساسی سامان بخشی به امور دولت و جامعه را مبتنی بر معیارهای دموکراتیک و ملی تعریف و تعین کرده است. اما روند عملی کشورداری در افغانستانِ پساطالبان به ندرت در خطوط تعین شده قانونی حرکت کرده است.
بعد از سالها تلاش و حمایت پی گیر جامعه جهانی از افغانستان، جامعه و دولت همچنان گرفتار نابسامانی های گسترده ی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می باشد. تخطی از قانون درسطوح مختلف در کشور ازمقامات بلند پایه گرفته تا شهروند عادی به یک امر معول و رفتار روزمره تبدیل شده است. با سقوط طالبان توسل به د موکراسی به مثابه ی یک نظام سیاسی که دارای پایه های وسیع و فراگیر باشد، یک فصل جدید در صحنه سیاست افغانستان گشود و دموکراسی نه تنها گزینه سیاسی بلکه قابلیت فراهم سازی زمینه برای ایجاد تفاهم و تامین مشارکت گروه های مختلف قومی، جنسیتی، حزبی و تنظیمی را ازطریق ساز و کارهای سیاسی و عاری از خشونت در ساختارقدرت را فراهم ساخت؛ بنا براین دمکراسی مستلزم ایجاد یک مکانیزم، نهادها و ساختار سیاسی فراگیرمی باشد تا مبتنی بر آن موانع مشارکت و همکاری افراد و گروه های قومی در امور سیاسی و اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به فرصت ها و مشارکت همه جانبه تغیر نماید. با ایجاد مکانیزم، نهادها و ساختارهای فراگیر در یک جامعه کثیرالقومی مثل افغانستان نه فقط زمینه ی مشارکت و همکاری میان اقوام مختلف در سطح ملی پدید می آید بلکه تامین کننده مشارکت فراگیر افراد از گروه های مختلف قومی درسطح قومی نیز می گردد.
در سیاست کنونی افغانستان سیاست قومی سریعترین و مطمین ترین راه برای رسیدن به قدرت سیاسی و درنتیجه امکان نفوذ و تاثیرگذاری پنداشته می شود. سیاسی شدن قومیت در افغانستان ریشه در تاریخ معاصر افغانستان داشته و برخاسته از عملکردهای نخبگان سیاسی این سرزمین بوده است. این تنوع درذات خود مشکل آفرین نیست بلکه به غنای فرهنگی می افزاید اما مدیریت این تنوع به لحاظ سیاسی در افغانستان عموما با روش های سرکوب گرایانه، ناکام، عقده آفرین و عقیم کننده بوده است.
قومیت به عنوان هویت سیاسی در این سرزمین به شکل پیچیده و گاهی خونین گره خورده است. در افغانستان بامسله قومیت هیچگاه با شیوه درست و دیدگاه عادلانه برخورد صورت نگرفته و همین موضوع سبب آن گردیده که شکل گیری و استحکام محوریت و حدت ملی در کشور عقیم بماند.
مسایل قومی در افغانستان یکی از حاد ترین مسایل سیاسی و اجتماعی طی سالیان متمادی به ویژه در چند دهه اخیر کشور محور بحران و تنش شمرده می شود. افغانستان از نظر ساختاری متشکل از اقوام مختلف و ازجمله چهار قوم پر جمعیت، پشتون، تاجک، هزاره و ازبک و سایر اقوام خورد و ریز دیگر می باشد. ساختار اجتماعی و سیاسی اقوام هرمی بوده و اقتدار اجتماعی سیاسی در سطوح مختلف حالت متمرکز را دارا می باشد. پدیده قوم از یک سو می تواند باعث انقطاع و گسست برازنده میان دولت و جامعه شود و ازسوی دیگر مهمترین عنصر پیوند میان دولت و جامعه می تواند باشد. قوم بن مایه ساختاری و شیوه رهبری سیاست در افغانستان است که می تواند از طریق نمایندگی قومی و قبیله ی در ساختار سیاسی خود را باجامعه وصل کند. قوم، اجتماع معینی از انسانها می باشد که علاوه بر قابل تجزیه بودن به اجتماعات کوچکتری مانند قبیله، طایفه و خانوار به اساس ویژگی های جسمی، زبان مشترک، مذهب مشترک و سنت های ویژه ی اجتماعی ـ فرهنگی برای خود شان هویت قابل تفکیک ایجاد کرده است. مراد ازقوم گرایی اعمال و رفتارهای سازمان یافته و غیر سازمان یافته قومی می باشد که به منظور حفظ و گسترش هویت ارزشها و اقتدار قومی از مجاری مختلف سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در رقابت با سایر اقوام در بطن سا ختارکلان اجتماعی و سیاسی کشور صورت می گیرد. مراد از قوم گرایی سیاسی دیدگاه و اعمال و رفتارهای سازمان یافته سیاسی می باشد که با اتکا به مولفه های قومی خواهان مشارکت در قدرت سیاسی و حفظ و گسترش آن می باشد.
حاکمیت سیاسی افغانستان درگذشته به دلایل مختلف سعی بر آن داشته که از ابزار قومی به نفع خودش و گروه خاص قومی بهره بجوید؛ پیامد چنین سیاستی آن بوده که اکثریت اقوام ساکن در افغانستان از مواهب و منافع این سرزمین محروم گردیده اند. حتی از لحاظ انسانی و استعدادهای بشری مورد تحقیر قرار گرفته اند که عواقب ناگوار آن را تا به امروز ما شاهد هستیم. قدرت های استعماری و بیرون مرزی نیز بر اساس منافع خویش در مقاطع گوناگون به عنوان های مختلف از چنین سیاست های غیر عادلانه حمایت و پشتیبانی نموده اند که پیروی از این سیاست های غیر عادلانه در سطح کشور هم به ضرر مردم و هم به ضرر دولت ها تمام شده است. چنانچه بخش اعظمی از ناتوانی دولت حامدکرزی و دولت و حدت ملی به رهبری اشرف غنی در تطبیق قانون و گسترش حاکمیت قانون نیز مرتبط به چالش عدم انطباق پذیری ساختاری میان دولت و جامعه بوده است که با وجود سرازیر شدن کمک های میلیاردی، جامعه جهانی بعد از سقوط طالبان در افغانستان امروز هنوز نام افغانستان در صدر نام های کشورهای فاسد، فقیر و نا امن جهان جا دارد.
اما هزاره ها به طور مشخص ازچه جایگاهی درساختار سیاسی در افغانستانِ پسا طالبان برخوردار هستند؟ و این روند چه تاثیری بر زندگی جمعی هزاره ها داشته است؟
هزاره ها به عنوان یکی از اقوام ساکن در افغانستان همواره تجربه های تلخ تبعیض، محرومیت و ستم در حدنسل کشی، بردگی و کنیزی را داشته اند که این به مثابه یک خاطرات و تجربه تلخ جمعی هزاره ها در تاریخ این کشور باقی خواهد ماند. در سوی دیگر سیاست دولت ها در افغانستان در زدودن تبعیض و رفع محرومیت به ویژه در مناطق محروم کشور از طریق اتکا برنمایندگی قومی همواره ناکام بوده است.
دوره پساطالبان برای هزاره ها را میتوان دوره بیم و امید نامید. از یکطرف بخاطر حضور جامعه جهانی فرصت مناسب شد تا هزاره ها در سطح و سیع به آموزش روی بیآورند و تا اندازه در مناسبات قدرت سهیم گردند و باگروه های قومی دیگر در میدان سیاست بازی سیاسی نمایند. دانشگاه ها و مراکز آموزشی باز نمایند، شرکت و تجارت داشته باشند، وزیر، والی و ولسوال داشته باشند و بطور کلی در تقسیم قدرت کما و بیش سهیم باشند اما این فرصت هم با موانع زیادی رو برو بوده است.
از یک طرف دولت بخاطر در پیش گرفتن سیاست قومی نابرابر در صدد به حاشیه راندن هزاره ها از مناسبات قدرت و سیاست بوده و ازطرف دیگر گروهای مانند طالبان و داعش جان و مال هزاره ها را تهیدید نموده اند. درسالهای اخیر اما فرصت ها کم کم جای خود را به تهدید ها داده اند. هزاره ها از سوی گروه های مختلف گروگان گرفته می شوند، سربریده می شوند، بشکل دسته جمعی و سیستماتیک مورد انتحار قرار می گیرند. راه های رفت و آمد شان مسدود می گردند و صدها مشکل دیگر. حکومت مرکزی اما مهر سکوت برلب نهاده و از همان آغاز شکل گیری حکومت در دوره های مختلف تاکنون، همه نظام ها و حاکمان سیاسی رویکرد قومی و قبیله ی نابرابر به گروه های قومی و به خصوص هزاره ها داشته است.
با سقوط طالبان به نظرمی رسید که فضای مناسبی برای تقسیم عادلانه قدرت به اساس حقوق شهروندی و شایسته سالاری در چهار چوب دموکراسی نوپا به کمک غرب وارد فرهنگ سیاسی افغانستان شده است. اما حلقه ی تمامیت خواه به طور تدریجی به کمک حامیان خارجی خود و ضعف رهبران سیاسی غیر پشتون توانستند مجددا لگام اصلی قدرت را در دست بیگیرند. چنانچه درلویه جرگه قانون اساسی تمامیت خواهان به کمک غرب موفق شدند نظام ریاستی متمرکز را تحمیل نموده و کرسی معاونیت اول را برای افراد منسوب به تاجکان و دوم را برای هزاره ها بشکل نمایشی اختصاص دهند. درحال حاضر یک تعداد هزاره ها به کسب معاونیت دوم حتی بشکل نمادین راضی هستند ولی درحقیقت این مقام نمادین برای تقسیم عادلانه قدرت کافی نیست.
طوریکه حوادث چندین سال اخیر نشان داد که هزاره ها از این مقام نه جلو تهاجم کوچی ها را گرفته توانستند و نه از کمک های مالی کشورهای خارج بهره مند شده اند بلکه قتل ها و کشتارهای گروهی و سیستماتیک هزاره ها شدت پیدا کرده و حالا دامنه نا امنی ها در بعضی از مناطق امن هزاره ها نیز کشانیده شده است و بسیاری از هزاره ها دوباره مجبور به ترک خانه و دیار شان شده اند. به عنوان مثال می توان از قتل عام هزاره ها در میرزاولنگ، سربریدن تبسم و همراهانش، حمله بر جنبش روشنایی، حمله بر دانش آموزان کورس موعود، حمله طالبان بالای جاغوری و مالستانِ و اخیرا حمله بر یک شفاخانه نسایی ـ ولادی صد بستر دشت برچی کابل نام برد.
در واقع حضور هزاره ها در معاونیت دوم به یک نوع اسارت سیاسی مبدل شده است. دایکندی ولایت هزاره نشین در مرکزافغانستان از جمله عقب مانده ترین ولایات افغانستان است. سرک هایش هنوز خاکی است، مراکز صحی معیاری برای تداوی مریضان اش ندارد و شاگردان مکاتب در بسیاری جاها زیرخیمه ها درس می خوانند؛ درحالیکه سرور دانش معاون دوم ریاست جمهوری از همین ولایت است و کوچکترین کاری بخاطر بهبودی وضعیت مردم در این ولایت انجام نداده است.
وزارتخانه های سیاسی که سمبول قدرت هستند مانند وزارت دفاع، مالیه، داخله، خارجه و معارف مقام های دسترسی ناپذیر برای هزاره ها هستند و به هزاره ها فقط وزارت های درجه دوم و غیرسیاسی و بدون موثریت داده می شون.
با توجه به این وضعیت گفته می توانیم که هزاره ها اکنون از نظر ساختار بنیادی حاکمیت سیاسی در هیچ کجای قدرت حاکمیت سیاسی قرار ندارند؛ زیرا حضور چند هزاره در قدرت بیشتر سمبولیک است که این حضور آنها هیچ ضمانت اجرایی در ساختار حاکمیت سیاسی ندارد و هر موقعی که حاکمیت بخواهد این هزاره ها را از این کرسی ها می تواند کنار بزند. حضور این افراد در این کرسی ها مقطعی می باشد.
یکی از دلایل کنونی به حاشیه راندن هزاره ها محصول سیاست تبعیض آمیز قومی و قبیله ای در نظا م حاکم است و بخش دیگر آن به بازی هزاره ها و نخبگان سیاسی شان بر می گردد. در دوره پسا طالبان نخبگان هزاره فرصت داشتند تا موقعیت هزاره ها را دوباره در مناسبات قدرت تغیر دهند و هزاره ها این فرصت را با مشارکت میلیونی شان در پای صندوق های رای فراهم آوردند که باید از آن استفاده می کردند و جایگاه مردم هزاره را تغیر می دادند اما نخبگان سیاسی هزاره ها نه تنها از این فرصت ها برای تغیر وضعیت زندگی هزاره ها استفاده نکردند بلکه در هر دوره انتخاباتی با ایستادن درکنار تیم انتخاباتی حاکم بدون هیچ مطالبه ی سبب پیروزی مجدد حاکمان تمامیت خواه و متعصب شدند و با آرای بلند مردم هزاره تیم حاکم را به پیروزی رساندند و از این فرصت ها و جایگاهی که برای شان داده می شد صرف در راستای دسترسی به منافع شخصی خود شان استفاده کرده اند. چنانچه در هر دوره کمپاین های انتخاباتی تیم های مطرح با همکاری نخبگان هزاره در تک تک مناطق هزاره جات سفرکرده و به آنها وعده های دروغین می دادند چون می دانستند که به این مردم نیاز دارند و با آرای بلند مردم هزاره به پیروزی می رسند. این وعده ها و سفرها بعد از پیروزی به بوته فراموشی سپرده شده است. به عنوان نمونه می توان از مسله ولایت شدن ولسوالی جاغوری نام برد که از شروع حکومت کرزی تاکنون فقط در کمپیاین های انتخاباتی روی زبان ها افتاده و تا امروز این وعده جامه عمل نپوشیده است در حالیکه ولایت شدن با توجه به نفوس و وسعت جاغوری حق این مردم است.
هزاره ها در دوره جدید قا در به تحول جدی در مطالبات خود از نخبگان سیاسی خود نبوده اند و همواره خواست های محدود داشته و هیچگاه پیگیر خواسته های خود از دولت و نخبگان سیاسی خود نبوده اند و به مشکلات و نیازهای اساسی هزاره ها هرگز فکر نکرده اند.
با توجه به آنچه که ذکر گردید، به این نتیجه می رسیم که ما هزاره ها بیشتر از هرزمان دیگر نیاز به تثبیت حضور سیاسی خویش در حاکمیت سیاسی و ساختار قدرت سیاسی در افغانستان داریم که این حضور ما در ساختار و زیربنای قدرت باید تثبیت و اعمال شود تا بتوانیم در چگونگی شکل گیری نظام سیاسی و در اعمال حاکمیت و قدرت سیاسی از تصمیم گیرندگان باشیم. تاکنون درنظام های متعصب حاکم، ما به این حق اساسی خود نرسیده ایم که یک خط برق از مناطق هزاره نشین عبور کند. از آب های مناطق هزاره برای بندهای آب گردان استفاده شود و سرک ها، مکاتب و شفاخانه های ما معیاری باشند.
این افراد استخدام شده حکومت هیچ نقش تصمیم گیرنده ندارند که بتوانند نظر شان را برای تحقق زیرساخت های انکشافی و توسعه ی در مناطق هزاره جات اعمال کنند. مناطق هزاره نشین از نظر توزیع منابع مالی و ایجاد زیرساخت های انکشافی و توسعه ی هنوز در برنامه تبعیض و تعصب سیستماتیک تاریخی سیاستگذاری حاکمیت قرار دارد که باید مناطق هزاره نشین در فقرقرار داشته باشد.
حضور در چوکی های مقطعی که نقش تصمیم گیرنده نداشته باشد بر جامعه سیاسی هزاره هیچ تاثیری نخواهد داشت. بنابراین ما بیشتر از هر زمان دیگر نیاز مبرم و جدی داریم تا اوضاع موجود کشور را آسیب شناسی کرده و راهبرد کلان قومی با دورنمای واضح و روشن تعریف و مشخص نماییم. شکاف های عمیق در جامعه هزاره به نام های مذهب، سمت و منطقه زمینه ساز دور ماندن از امکانات را وسیع تر ساخته است. برای تثبیت این حق ما باید بر دولت و نخبگان سیاسی خود فشار وارد کنیم و نخبگان سیاسی هزاره ها باید این جسارت را به خود بدهند تا از حقوق اساسی هزاره ها در سطح ملی و بین المللی بطور صریح دفاع نمایند.
افغانستان آزد، متحد و نیرومند را بدون مشارکت عادلانه همه ی اقوام در قدرت نمی توان ساخت. درکشورهای آزاد و دموکراتیک قانون عدالت حکومت می کند نه شخص، نژاد، مذهب و یا زبان خاص.
سلام و عرض ادب بر همه کارکنان این صفحه، بنده مدت زیادی است که از وطن دورم متاسفانه از مطالعه و آموزش هم دور ماندم و صوات ام نم کشیده، گفتنی زیادی ندارم، یک مطلب را راجع به راه بیرون رفت هزاره هااز این بدبختی ها مطالعه کردم خیلی خوشم امد و به نظر بنده اولین طرح بود .اگر بیشتر از این نوع مطالب را نشر کنید خوب می شود تا ما همه بیدار شویم.
با احترام نادره