هزاره های تقسیم شده در سه مذهب، منافع، استراتیژی و ثبات فکری

نویسنده: حبیب پیمان

تاریخ نشر: آگوست 22, 2020 میلادی

مقالاتی در همین زمینه

ابراز امتنان

شبکه تحلیلگران بلاق از کمک مالی عزیزانی که این شبکه را در رونمایی نسخه...

فایل صوتی مقاله را اینجا می توانید بشنوید…

هزاره ها به عنوان یک گروه قومی نژادی در افغانستان با چالش های
زیادی رو به رو بوده اند که تا کنون نتوانسته اند خود را به عنوان یک قوم یا گروه
واحد قومی در این کشور تبارز دهند. از نظر ساختارمندی منافع جمعی، هزاره ها در سه
مذهب مختلف تقسیم گردیده و تا حالا انسجام لازم را برای موضعگیری های مشترک سیاسی
نداشته اند؛ افزون بر این،
افراد تحصیلکرده و قشر روشنفکر در جامعه  هزاره نیز بگونه ای دچار بی
ثباتی فکری و رفتاری بوده اند که هیچگونه استراتیژی مشخص سیاسی در زندگی سیاسی و
اجتماعی از منافع جمعی هزاره ها ارایه نداده اند.

از آنجایی که افغانستان
یک کشور مستقل نبوده و وابستگی اش به قدرت های بیرونی یک
امر انکار ناپذیر شمرده می شود؛ پراکندگی اجتماعی، بی ثباتی فکری و رفتاری و فقدان
یک استراتیژی مشخص سیاسی در جامعه هزاره های تقسیم شده در سه مذهب، این مردم را از
چشم قدرت ها و صاحبان نفوذ در افغانستان دور نگهداشته است. قدرت های بیرونی که در
حقیقت تصمیم گیرندگان اصلی در افغانستان هستند، نتوانسته اند به هزاره ها اعتماد
کنند و با آنها ارتباط برقرار کنند.

این واقعیت را همه می دانند که ملت های ضعیف و وابسته به
قدرت های بیرونی خود باید زمینه اعتماد را به وجود بیاورند تا قدرت ها بتوانند به
آنها اعتماد کنند؛ البته هزاره ها ارتباطات بیرونی دارند، اما از آنجایی که هنوز تعریف
مشخصی از منافع جمعی در
میان شان وجود ندارد، معلوم نیست این ارتباطات به نفع آنهاست یا به ضرر شان. (اینکه چرا
افغانستان و مردم این سرزمین وابسته به قدرت های بیرونی هستند، بحث بسیاری طولانی
ای است که باز کردن آن در حال و حوصله این مقاله یا یک مقاله نیست. ما هم اگر از
وابستگی بیرونی حرفی می زنیم، بدین معنی نیست که ما مسبب آن بوده ایم یا هستیم. ما
اساسن حاصل درخت وابستگی ای که نسل های قبلی آن را غرس کرده اند. به عبارت دیگر؛
ما حاصل درخت هستیم نه خود درخت یا غرس کننده آن).

اگر در اجتماعات مردمی هزاره ها دقت شود، پراکندگی های
چشم گیری در میان آنها به چشم می خوردند. اولن تقسیم شدن آنها در سه مذهب شیعه،
سنی و اسماعیلی  بزرگ ترین سنگ بر سر راه
هم اندیشی و همفکری آنها است. دومن اولویت دادن منافع دیگران و بیگانگی با منافع
خودی یک چالش جدی دیگری است که این مردم با آن رو به رو هستند. منباب نمونه؛ علما
و روحانیون مذهب شیعه که تا کنون با نفوذ ترین قشر در جامعه محسوب می شوند، مراسم
مذهبی مذهب شیعه را اولویت می دهند چون فکر می کنند خوشبختی هزاره ها در شیعه بودن
آنهاست. هزاره های سنی و اسماعیلی هم هرکدام تعریف و تصور منحصر به خود شان را در
این زمینه دارند. این مسئله، یعنی اولویت شناسی و تشخیص منافع جمعی هزاره ها به
عنوان یک قوم تقسیم شده در سه مذهب، هیچوقت بصورت جدی و در سطوح بالاتری که هزاره
های هر سه مذهب شامل شود، به بحث کشانیده نشده است که آیا شیعه بودن، سنی بودن و
اسماعیلی بودن هزاره ها اصل است و باید اولویت داده شود یا نه هزاره بودن هزاره
ها. از سوی دیگر، روشنفکران هزاره نیز بگونه ای دچار دو مشکل اساسی تفکر فرد محوری
و رفتار عوام گرایانه ای بوده اند که این دو خصلت آنها را به روشنفکران نسبتا
محاظفه کارِ بدل کرده است. اکثریت روشنفکران جامعه هزاره از بیان واقعیت های عینی،
البته شاید کمی
تلخ، عمدن پرهیز می کنند چون شاید دو چالش دیگری را پیش روی خود می بینند یا هم
شاید فقط تصور می کنند:

۱ –
نفوذ خود را در جامعه هنوز خیلی کمرنگ تر از نفو‌ذ علمای
دینی می بینند و نگرانی دارند که بیان واقعیت ها از آنها قربانی بگیرد و برای شان
هزینه های غیر قابل پیش بینی در پی داشته باشد. از اینرو؛ روشنفکران ترجیح می دهند
علایق جمعی را در نظر بگیرند و پا بپای جامعه پیش بروند و پاپولیست و عوام گرا
باشند حتا اگر این «عوام گرایی» که ظاهر نسبتن شیرین و باطن تلخ دارد، پیامد های
مرگباری برای مردم شان در فردا ها داشته باشد.

۲ –
تعهد در میان قشر روشنفکر به آن اندازه که لازم است وجود
ندارد و روشنفکران برای ایجاد تحول و متحول شدن جامعهِ شان، حاضر به پرداخت ناچیز
ترین هزینه ای هم نیستند و اگر خواهان تغییر و تحول هم هستند، آن را رایگان و بدون
هزینه می طلبند که شاید ممکن نباشد.

از طرف دیگر؛ اکثریت مطلق هزاره های سنی که بخش بزرگِ از
جامعه هزاره را تشکیل می دهند، خود را تاجیک قلمداد می کنند و فرار از هویت هزارگی
شان را بقای خود می پندارند. تاجیک شدن هزاره های سنی از یک طرف حریف نژادی هزاره
ها را قدرتمند می سازد و از طرف دیگر هزاره ها را از جایگاه «اکثریت» به جایگاه یک
«اقلیت کوچک قومی» تبدیل می کند در حالیکه که اگر هزاره های هر سه مذهب، نژاد و
قومیت شان را در اولویت قرار دهند، بدون شک وزنه بسیار بزرگ قومی را در افغانستان شکل
می دهند و دید «اقلیت ـ اکثریت» قومی را در این سرزمین زیر سوال می برند. اگر چنین
اتفاقی بیافتد، آن وقت میتوان افغانستان را کشور اقلیت های قومی دانست که هیچ قوم
در آن در اکثریت نباشد. اما تقسیم شدن آنها در سه مذهب و به ویژه تاجیک شدن هزاره
های سنی، آنها را بدون هیچ تردیدی به اقلیت های کوچک قومی در این کشور تبدیل کرده
است.

تشخیص منافع
جوامع انسانی در زندگی سیاسی و اقتصادی خود این مسئله را به خوبی تجربه کرده اند
که دوستی و دشمنی میان گروه های قومی و ملت ها وجود داشته است، اما ثبات دوستی و
دشمنی هرگز وجود نداشته است. دشمنی و دوستی میان جوامع انسانی بیشتر روی منافع شکل
می گیرند. البته در ایجاد روابط دوستانه یا خصمانه فاکتورهای دیگری مانند ننگ و
غرور، احساسات و عواطف، اعتقاد و باور نیز نقش برجسته ای داشته اند ـ اما منافع
مشترک، همه این فاکتور ها را به حاشیه رانده است. تاریخ نشان می دهد که آنچه که
برای گروه های قومی و  نژادی اولویت داشته و حیاتی شمرده شده است،
اشتراک منافع بوده است نه روابط ایجاد شده بر مبنای احساسات و عواطف. اگر گاهی
دوستی ها یا دشمنی ها بر مبنای احساسات و عواطف شکل گرفته، با مطرح شدن اشتراک
منافع، تمام دوستی ها و دشمنی ها رنگ باخته 
و به حاشیه رفته اند.

پس منافع یک واقعیت عینی و انکار ناپذیر در داشتن علایق
دوستی و دشمنی می باشد. منافع یعنی امری است مهم و حیاتی که انسان از آن تغذیه می
کند و به حیاتش ادامه می دهد. انسان از هرچیز می تواند بگذرد، اما از منافع اش نمی
تواند به سادگی بگذرد مگر اینکه فریب خورده باشد. اگر منافع را به زبان خیلی ساده
و عام الفهم ضرب و تقسیمِ الجبری کنیم، «غذا» از آن حاصل می شود که انسان نمی
تواند بدون غذا زندگی کند. جبران یک لطف و تلافی یک دشمنی می تواند ریشه در
احساسات و عواطف داشته باشد، اما حفظ منافع و اندیشیدن به آن، ریشه در حفظ حیات
دارد و نمی شود از آن به سادگی گذشت.

تاریخ صد و پنجاه ساله افغانستان نشان می دهد که هزاره ها
در تشخیص منافع خود و مشخص کردن منافع دیگران بصورت وحشتناک دچار بوده اند. این
یعنی هزاره ها بیشتر اوقات منافع دیگران را منافع خود تصور کرده و آن را در اولویت
قرار داده اند. این امر هزاره ها را نه تنها با منافع خود شان بیگانه نگهداشته
بلکه آنها را به ابزار دست دیگران در زندگی سیاسی تبدیل کرده است. بطور مثال وقتی
هزاره های شیعه دهه محرم را زنجیر کاردی می زنند و این مراسم ده روزه را با رنگ و
روغن، عکس و پوسترهای که رهبران ولایت فقیه ایران در تهران مشخص کرده، اینها در
کابل، هرات، مزار و همینطوری شهر کویته پاکستان مراسم و برنامه های مذهبی شان را با آن تزیین می کنند، دیگر منافع
ولایت فقیه ایران را در اولویت قرار داده اند نه منافع هزاره را. این یعنی هزاره
های شیعه در دهه عاشورا برای منافع ولایت فقیه ایران انرژی و دارایی شان را مصرف
می کنند. وقتی یک هزاره سنی خود را تاجیک می داند و در ادارات ثبت احوال خود را
تاجیک ثبت نام می کند، یعنی خود را قربانی منافع دیگران می کند چون این رفتار هیچ
نفعی به حال هزاره ها و منافع جمعی آنها چه در حال و چه در طولانی مدت، ندارد.

از سوی دیگر وقتی جامعه روشنفکری در هرسه مذهب شیعه، سنی و
اسماعیلی در بیان واقعیت ها و ترسیم و تعریف منافع جمعی، رفتار محافظه کارانه ای
را پیشه می کنند و روی روند جاری زندگی اجتماعی و سیاسی هزاره ها که حفظ منافع دیگران
در آن در اولویت قرار داده شده
است، حرفی نمی زنند، یعنی منافع دیگران را تقویت می کنند و
با سکوت شان به استحکامات منافع دیگران در جامعه ای خود شان، قدرت می بخشند. این
رفتار یعنی مصرف انرژی فکری روی منافع دیگران توسط قشر روشنفکر. بهرحال؛ هزاره های
تقسیم شده در سه مذهب باید منافع خود شان را به عنوان یک گروه واحد قومی شناسایی و
باز تعریف کنند، حتا اگر این تشخیص منافع، بریدگی رابطه های دوستی و دشمنی موجود
با دیگران را بیشتر یا کمتر کند.

ایجاد روابط دوستی
هیچ کسی نمی تواند با یک فرد یا یک جمع بی ثبات دوست شود یا آن فرد و جمع را حتا
برای دشمنی برگزیند. هزاره ها نیز از این اصل مبرا نیستند. لازمه ایجاد هر نوع
دوستی فردی یا جمعی، داشتن یک سلسله استراتیژی های مشخص در زندگی سیاسی، اقتصادی و
ثبات فکری در افکار فردی و جمعی است.

هزاره ها اگر بخواهند با قدرت های بیرونی که در افغانستان
نفوذ اجتناب ناپذیر دارند ارتباط دوستانه برقرار کنند؛ باید خود شان را به عنوان
یک گروه واحد قومی که خط و مشی زندگی سیاسی و مسیر حرکت مشخصی دارند، ثابت کنند تا
وزنه و اعتبار موجه برای گفتگو و ایجاد دوستی داشته باشند. چنین نیست که اگر کسی
یا ملتی با هزاره ها دوست نمی شود، دشمن هزاره است بلکه واقعیت این است که شرایط
دوستی وجود ندارد. این ضعف خود هزاره ها است که نتوانسته اند زمینه های دوستی با
دیگران را ایجاد کنند و شرایط آن را فراهم نمایند. تا زمانیکه هزاره ها به عنوان
یک گروه واحد قومی نتوانند یک استراتژی مشخص سیاسی در زندگی سیاسی شان داشته
باشند، نه کسی مایل به دوستی با این مردم است و نه ناگزیر به دشمنی با آنها. در
چنین شرایطی هزاره ها به تکه های کاغذپرانِ شباهت پیدا می کنند که در هوا رها شده
باشند و یا کاغذپران های که در هوا دیده می شوند اما مشخص نیست سرِ نخ کنترول آنها
کجا و بدست چه کسانی هستند و نهایتن به کجا کشانیده می شوند.

سه اصل انکار ناپذیر
هزاره های تقسیم شده در سه مذهب اگر بخواهند به عنوان یک گروه واحد قومی جایگاه
سیاسی، اجتماعی و فرهنگی شان را در افغانستان دریابند، ناگزیرند سه اصل را بپذیرند:

1.      تعریف و تشخیص دقیق منافع هزاره ها در قالب
یک کتله واحد قومی

2.      استراتیژی مشخص در زندگی سیاسی

3.      استقلال فکری و ثبات رفتاری در جامعه
روشنفکری و پرهیز از سیاست های پاپولیستی و رفتارهای عوام گرایانه

هزاره های تقسیم شده در سه مذهب باید منافع سیاسی شان را
تشخیص دهند که عبارت از موضعگیری های مشترک سیاسی در افغانستان است. اولویت های
خود را شناسایی کنند که همانا نژاد و قومیت شان است. تقسیم شدن یک گروه واحد قومی
در مذاهب گوناگون مشکلِ آنچنانی ایجاد نمی کند اگر اولویت ها درست و دقیق شناسایی
شوند و به آنها اهمیت داده شوند.

استراتیژی سیاسی
یک استراتیژی تعریف شده و مشخص در زندگی سیاسی، یک گروه قومی مانند هزاره ها را
کمک می کند تا ساده تر هواداران و بدخواهان خود را در آشفته بازار سیاست شناسایی
کنند. هزاره ها مدام بخاطر کاری که نکرده قضاوت می شوند و بخاطر جرمی که مرتکب
نشده، محکوم و مجازات می گردند. مثلن شصت درصد از مجامع غربی هیچگونه شناخت دقیق و
رویارویی از هزاره ها ندارند اما به محض شنیدن نام هزاره های مثلن شیعه، آنها را
بجای اینکه یکی از ملیت ساکن در افغانستان بپذیرند، دست پروردگان ولایت فقیه ایران
تصور می کنند و بر مبنای این تصورذهنی در ارتباط به آنها داوری می کنند. این بخش
از مجامع غربی با این پیش داوری های شان مقصر نیستند؛ مقصر اصلی در این زمینه خود
هزاره ها هستند که نتوانسته شفافیت و «کی» بودن شان را برای هانیان مشخص و واضح
کنند.

ثبات فکری
ثبات فکری و تعهد قشر روشنفکر تعیین کننده هویت سیاسی و اجتماعی یک کتله قومی است.
این را تاریخ بشریت ثابت کرده و انکار ناپذیر است. به قول آقای یوال نوح هراری
نویسنده مشهور ترین کتاب های اخیر بنام های «انسان خردمند، انسان خدا گونه و ۲۱ درس برای قرن بیست و یک»
(تاریخ را گروه های کوچکِ مبتکرِ نوگرا می سازند نه جمع های انبوه واپسنگر). این
بیان در زندگی سیاسی هزاره ها تا حدی صدق می کند. وقتی قشر تحصیلکرده و روشنفکر و
صاحب نظران جامعه ای هزاره در هر سه مذهب خود را در قالب انجمن ها، نهادها و بعضا
جنبش های بزرگ تر شکل و فورم می دهند، خیلی سریع دچار بی ثباتی فکری می شوند یا
عبارت دیگر، بر می گردند به همان سنتگرایی های رایج و رفتار های کلیشه ای. قشر
روشنفکر در هر سه مذهب باید این اصل را بپذیرند که تلاش برای ایجاد هر تحول در
زندگی اجتماعی و سیاسی یک جامعهِ تحت ستمِ مثل هزاره بدون هزینه نیست ـ اما بدون
ثمر هم نیست. از اینرو؛ هم ایجاد تحول در جامعه هزاره و هم فراهم کردن زمینه های
دوستی با دیگران، هر دو نیازمند ثبات فکری و استقلال رفتاری جامعهِ روشنفکری در
جامعه هزاره است. این وظیفه ای جامعه روشنفکری است که «کی» بودن و «چگونه» بودن
هزاره ها را برای جوامع ملل روشن و مشخص کنند تا در مورد هزاره ها پیش داوری های
ناشی از نبود یک استراتیژی مشخص، صورت نگیرد. این قشر نباید مصلحت گرا و عوام گرا
باشد و نباید دوست و دشمن هزاره را دوستان و دشمنان دایمی و ثابت تعریف کنند.

روشنفکرانِ هر سه مذهب همچنان رسالت دارند تا سنگرهای
مطبوعاتی ایجاد کنند و در مورد هزاره ها و تاریخ آنها و گذشته و حال آنها آنقدر
بنویسند که تمام دنیا بدانند و آگاه شوند که: این هزاره است، اینگونه و دارای این
خصوصیات و این خواست ها و علایق و…

0 Comments

Submit a Comment

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.